جا دارد براي مرگ آن جوان پيراهن قرمز روي آسفالت ميدان كاج عزاي عمومي اعلام كرد. چرا كه يك انسان خونين و مالين – حتي اگر مجرم بوده باشد – در چند متري دو سه مامور نيروي انتظامي و يك كمي آنطرفتر از گيشه پليس، وسط جمعيت بيست سي نفري از ساكنان سعادتآباد براي 45 دقيقه التماس ميكرد و آنقدر روي زمين ماند تا مُرد و ما ركورد غيرانسانيترين رفتار شهرنشيني را به نام خود ضرب كرديم.
در اين صحنه رقتآور نه آن دو سه مامور به رغم ويژگيهاي شغلي براي نجات مصدوم خود را به مخاطره انداختند و نه آن جمعيت 20، 30 نفره كه براي 45 دقيقه اين فيلم سينمايي دلخراش ولي واقعي را نظاره ميكردند به خود زحمت دادند تا دو سه نفري يا چهار پنج نفري با تهديد و ارعاب يا هر شيوه ديگري، به ترتيبي آن جوان غرق در خون و در حال مرگ را نجات دهند. مهم نيست انساني كه غرق در خون نزديك به يك ساعت روي آسفالت براي كمك التماس ميكند، مظلوم است يا ظالم. مهم اين است كه با ما در اين شهر زندگي ميكرده و حداقل مرگ دلخراش او پدر و مادر يا پيرزن و پيرمردي از اين شهر را به عزا مينشاند. حداقل از فيلمهاي هاليوودي هم ياد نگرفتيم. كاش از فيلمهاي كوتاهي كه شبها از اخبار پخش ميشود و در آن نشان داده ميشود كه در امريكاي وحشي از صبح تا شب دزدها و پليسها در جنگ و گريز هستند ياد ميگرفتيم نسبت به جان دادن كساني كه در كنار ما زندگي ميكنند بيتفاوت نباشيم، زيرا بعيد ميدانم تحليل روانشناسي رفتاري آن جمعيتي كه حدود يك ساعت مرگ آن جوان چاقوخورده مجروح را فقط تماشا كردند، حاكي از يك فروپاشي اجتماعي هولناك نباشد. من از ديدن فيلم اين صحنه كه براي 45 دقيقه يك آدم روي زمين التماس ميكرد و پليس و مردم به كمك او نكردند، احساس حقارت كردم به خود شرم كردم و خجالت كشيدم. جرم و جنايت زياد در اين شهر رخ ميدهد اما اين بار، گناه كساني كه مردن يك نفر را ساعت 11 صبح فقط تماشا كردند، از آن جنايتي كه رخ داد كمتر نبود.
در اين صحنه رقتآور نه آن دو سه مامور به رغم ويژگيهاي شغلي براي نجات مصدوم خود را به مخاطره انداختند و نه آن جمعيت 20، 30 نفره كه براي 45 دقيقه اين فيلم سينمايي دلخراش ولي واقعي را نظاره ميكردند به خود زحمت دادند تا دو سه نفري يا چهار پنج نفري با تهديد و ارعاب يا هر شيوه ديگري، به ترتيبي آن جوان غرق در خون و در حال مرگ را نجات دهند. مهم نيست انساني كه غرق در خون نزديك به يك ساعت روي آسفالت براي كمك التماس ميكند، مظلوم است يا ظالم. مهم اين است كه با ما در اين شهر زندگي ميكرده و حداقل مرگ دلخراش او پدر و مادر يا پيرزن و پيرمردي از اين شهر را به عزا مينشاند. حداقل از فيلمهاي هاليوودي هم ياد نگرفتيم. كاش از فيلمهاي كوتاهي كه شبها از اخبار پخش ميشود و در آن نشان داده ميشود كه در امريكاي وحشي از صبح تا شب دزدها و پليسها در جنگ و گريز هستند ياد ميگرفتيم نسبت به جان دادن كساني كه در كنار ما زندگي ميكنند بيتفاوت نباشيم، زيرا بعيد ميدانم تحليل روانشناسي رفتاري آن جمعيتي كه حدود يك ساعت مرگ آن جوان چاقوخورده مجروح را فقط تماشا كردند، حاكي از يك فروپاشي اجتماعي هولناك نباشد. من از ديدن فيلم اين صحنه كه براي 45 دقيقه يك آدم روي زمين التماس ميكرد و پليس و مردم به كمك او نكردند، احساس حقارت كردم به خود شرم كردم و خجالت كشيدم. جرم و جنايت زياد در اين شهر رخ ميدهد اما اين بار، گناه كساني كه مردن يك نفر را ساعت 11 صبح فقط تماشا كردند، از آن جنايتي كه رخ داد كمتر نبود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر